یکبار، یک جعبه، جعبه قدیمی و طنزآمیزی، تنها در وسط یک اتاق در ساختمانی خالی قرار داشت. این ساختمان برای سالها در وضعیت ویرانه بوده و هیچکس نمیدانست چرا این جعبه آنجا گذاشته شده و متعلق به کی است. اینجا مثل یک معما بود که منتظر حل شدن بود. در یک روز خورشیدی، چند بچه کنجکاو در این منطقه بودند و توانستند این جعبه غریب را پیدا کنند. چیزی که مردم هنوز نمیدانستند این بود که این جعبه واقعاً خاص بود.
جعبه در فرش قرار داشت و تمام بچهها میخواستند بدانند چیزی در داخل آن چیست. وقتی نزدیکتر میشوند، متوجه میشوند چیزی که درباره جعبه عجیب است این است که هیچ برچسب یا نشانهای از اینکه چیست یا چیزی در داخل آن وجود دارد، ندارد. فقط یک جعبه عادی رنگ قهوهای بود که به صورت ساکت در مرکز اتاق قرار داشت. در حالی که آنها بحث میکردند و نظرات خود را بیان میکردند، بچهها جعبه را باز کردند تا محتوای آن و امکانات آن را کشف کنند.
زمانی که بچهها در نهایت باز کردند یکی از جعبه، چشمان آنها به شگفتی و تعجب گسترش یافت. و آنها چیزهای عجیب و شگفتانگیز زیادی که قبلاً دیده نبودند، داخل پیدا کردند. جواهرات لمعان در نور، بازیهای کوچکی که مانند دوران دیگری به نظر میرسیدند، حتی نامههای زرد شده با ریسمان رنگارنگ به هم متصل شده بودند. بچهها خیلی شانسآمیز بودند که این فرصت سفر را داشتند! مخفی در جایی کمتر مورد توجه.
آنها با نگاه عمیقتری به داخل جعبه نگاه کردند و بیش از بازیها و نامهها چیزهای دیگری پیدا کردند. آنها یک نقشه را درون یک پوسته پیدا کردند. این نقشه محل مخفیای را نشان میداد که حتی اسم آن را هم شنیده نبودند؛ مسیری به سوی ماجراجویی بود. بنابراین، هنگامی که با نقشه و چیزهای داخل جعبه کار میکردند، فهمیدند که این جعبه مرموز پر از نشانهها بود که منتظر بود تا کسی آنها را حل کند. پس مثل یک معما بود که باید با هم حل کنند!
زمانی که بچگان شروع به کاوش همه چیزهای جالب در جعبه کردند، متوجه شدند که کشفشان چقدر مهم است. فقط یک خروجی برق برای میز ؛ آن جعبه مانند کپسول زمان بود، توسط کسی که در دوران دیگری زندگی کرده بود، گذاشته شده بود. هر یک از خزان داخل جعبه نکات ارزشمندی درباره گذشته داشت و هر آیتم داستان متفاوتی را روایت میکرد. این جعبه یک نگاه ویژه به دنیایی بود که طولانی است فراموش شده.
آنها از پیدا کردن این جعبه بسیار شکرگزار بودند، زیرا بچگان در نهایت ساختمان خالی را ترک کردند. این موضوع برایشان یادآور این بود که حتی موارد سادهترین هم میتوانند فوق العاده باشند و بسیار ارزشمند باشند. آنها چشمهای خود را برای جوهرههای مخفی دیگر در سفرهایشان باز نگه داشتند، زیرا کی میدانست چه چیزهای عالی بدون جستجو ممکن است روبرو شوند.
در نهایت، بیشتر از اینکه فقط یک جعبه کارتن باشد، نشان داد که چگونه اشیاء روزمره میتوانند معنادار باشند و چرا منطقی است که با ذهن بازی به حیات نگاه کنیم. اما بچهها ثروتهای بیقیمتی پیدا کردند و درسی درباره دنیای حال حاضر یاد گرفتند. وقتی برای عودت دست به دست همدیگر زدند، قلبهایشان از شوق و انگیزه پر شده بود؛ احساس میکردند که رشد کرده و یاد گرفتهاند بیش از آنچه از ماجراجویی خود با جعبه تصور میکردند.